آیا ما بیدار شده ایم؟

رای دادم و اطمینان دارم کار درستی کردم (از دیدگاه خودم)؛ هرچند لحظه آخر تصمیم گرفتم و رای دادم، شاید یکی از آخرین آرای تهران! 
در این چند روز پس از انتخابات خیلی جاها حرف از بیداری و هوشیاری مردم خواندم و شنیدم. اما فکری شدم که آیا واقعا این بیداری است؟ 
گاهی که خیلی خسته باشم، صبح ها که مادرم صدایم می زند برای سر کار رفتن، می گوید "بیدار شدی؟ دیرت نشه" من هم  با همان صدای خواب آلود می گویم: "بیدارم" اما چند ثانیه بعد دوباره خوابم می برد و چشمم را که باز می کنم می بینم از آن وقتی که مادر صدا زده خیلی گذشته!
اکثر بیدار شدن های مردم ما شاید همین شکلی باشد. مردم ما در لحظه تصمیم می گیرند، غوغا به پا می کنند تا مرز یک تغییر اساسی پیش می روند، غافلگیر می کنند، غافلگیر می شوند و تحسین خودی و غیر خودی را بر می انگیزند اما همه ی این رخدادها در همان بیداری کوتاه رخ می دهد و از فردای نتایج دوباره جدی ترین بحثی که در مورد وضعیت کشور می شود در چند جمله غر زدن خلاصه می شود و بس!
شاید تنها باری که مردم ایران خیلی پیگیر بودند همان سال 88 بود و البته آن هم به خاطر تقلب واضحی بود که صورت گرفت. در بقیه موارد کم تر دیده شده که مردم ما به وزیر با مقام های دولتی و حکومتی رده بالا اعتراض آنچنانی کرده باشند مگر موارد نادری مثل اعتراضات مربوط به روزنامه ی سلام و ماجراهای غم انگیز کوی دانشگاه و ...
اگر ما یاد می گرفتیم پیگیر وعده هایی که قبل از انتخابات به ما می دهند باشیم شاید وضع بسیار بهتری داشتیم. شاید این همه زندانی سیاسی نداشتیم. شاید حصر شکسته شده بود و خیلی شاید های دیگر. اما بدبختانه بیشتر ما فکر می کنیم وظیفه ما رای دادن به افراد است و آن ها 4 سال فرصت دارند تا به ما خدمت کنند.
کاش به کمک هم پیدا کنیم که چه گونه صدایی رسا و همیشگی داشته باشیم و یاد بگیریم همیشه هوشیار باشیم و مسایل کشورمان برای مان مهم باشد.
نقش ما فقط و فقط هر چهار سال یک بار رای دادن نیست!

روزهایی که دیگ افراط به نقطه ی جوش رسیده!

بدیهی است این روزها حساس ترین (حداقل یکی از حساس ترین ها) روزهای تاریخ ایران و حتا تاریخ دیپلماسی جهانی است و بسان همه ی خوب ترین روزهایی که مانندش در تاریخ این خاک بسیار روی داده نادان ها در دو جبهه دست در دست هم داده اند تا با سلاح کینه و نفرت جلوی حتا یک قدم "گردو-شکستم" را هم بگیرند و در آرزوهای باطل خود شاد بمانند!

از وقتی زوج روحانی - ظریف پای شان را به نیویورک گذاشتند، افراطی های داخلی از طرفی و درمانده های خارجی (نه آن ها که با حسن نیست و در راه آزادی و منافع وطن نقد می کنند و حتا سخت هم نقد می کند!) شروع کردند به برنامه ریزی برای تخریب کردن تیم روحانی و نشان دادند بارزترین خصلت افراطی ها بلاهت و ساده لوحی شان است؛ چه آن ها که گفتند روحانی می خواهد با "اعدام" زندان ها را خالی کند و چه آن ها که از گفت و گوهای اعتدال گرایانه و نرم روحانی - اوباما یک جنگ ساختند و طوری وامود کردند که این دو به سختی بر علیه هم سخن گفت اند!

به راستی فرق آن کس که لنگه کفش به سمت روحانی پرت می کند، آن که از روی کینه جویی سعی می کند هر مثبتی را مفی جلوه بدهد حتا به قیمت آسایش مردم اش و آن کسانی که خود باید بابت هزاران جرم و جنایت محکوم شوند و با شلوغ کردن و رد گم کردن فریاد آزادی و حق سر می دهند و حتا آن ها که به خاطر مافع شخصی شان عشق و علاقه ی افراطی نثار دولت می کنند، با هم چیست؟ مگر افراط هم خوب و بد دارد؟

افراط فقط به این دو گروه مربوط نمی شود! چرا که در این بین کسانی هم طوری تبلیغ کردند که انگار روحانی یک تنه تمام تاریه ایران را دگرگون کرده و هیچ کس برای رسیدن به این روزهای حداقلی هیچ هزینه ای نداده و نمی دهد! تعریف و تمجید بد نیست حتا در شرایطی می طلبد که از کارهای کمی تا قسمتی اشتباه شخص مورد حمایت بیش از حد نیازهم تمجید شود ولی ادامه دادن این روش حمایت در هر صورت و انتقاد به هیچ وجه حتمن و حتمن یک خودفریبی و بزرگ را به همراه خواهد داشت و شکستی کوچک شکستی در هم کوبنده و خرد کننده به نمایش خواهد گذاشت چرا که این محبت ها و لطف های بی جهت و اضافی از تحمل و ظرفیت قشر ضعیف و متوسط جامعه خواهد کاست و توقع را نا آگاهانه بالا خواهد برد.

دست مریزاد به آن هایی که خودشان سخت ترین شکنجه ها را متحمل شده اند، نا حق ترین زندان ها و انفرادی ها را گذرانده اند، مادران شان همه ی داغ های عالم را دیده اند و یا حتا خود داغدیده ترین های عالم هستند، اما هیچ گاه از روی کینه جویی شخصی و غضب فردی عمل نمی کنند و آسوده زندگی کردن مردم شان از رنج های شان می کاهد.

کاش شیرینی این آزادی های شیرین دل مان را نزند!

خبرها انقدر خوب است که هیچ کس نیست که از آن خوشحال نشود. آزادی و آزادی و آزادی و...

محبوبه کرمی، مهسا امرآبادی، نسرین ستوده، مریم جلیلی، میترا رحمتی، فرح واضحان، ژیلا مکوندی و کفایت ملک محمدی، فیض الله عرب سرخی، احمد زیدآبادی، محسن امین زاده و...

مریم شفیع پور هم به بیمارستان رفت

اسم ها به قدری دوست داشتنی هستند که آزادی شان حداقل برای لحظاتی دل را بسیار شاد می کند و کمی از رنج دل خانواده ها کاسته می شود. روزنه ی امید هر روز بزرگ تر می شود و نور ظلمت را می شکافد. عده ای به شوخی می گویند "همین طور پیش برود هفته ی بعد موسوی و کروبی قدم زنان در شهر راه خواهند رفت" ولی این شوخی هم خود نشان از امید است که اگر امید نباشد آرزوهای زیبا بیان هم نمی شوند حتا به شوخی!

همه ی این خبرها انقدرشیرین و دلنشین است که می تواند یک فعال سیاسی را مجاب کند به خودش یک هفته مرخصی بدهد و برود پی خوش گذرانی! البته این شادی وقتی تکمیل می شود که این آزادی ها مشروط نباشند و روزی جشن واقعی برپا خواهد شد که یک انسان هم در هیچ جای ایران و هیچ جای جهان به خاطر آگاه بودن، آگاه کردن، خواندن، نوشتن، تحلیل کردن، انتقاد کردن و اعتراض کردن و هرچه که مربوز به اندیشه مربوط می شود در کنجی حبس نباشد.

این خبرهای خوش البته نباید چیزهایی را هم از یاد ببرند. این که هنوز مانده اند آن هایی که آسوده و خاطرجمع توی شهرها می چرخند و می چرخانند در حالی که مادر ستار بهشتی چیزی به جز گرفتن حق فرزندش را در این دنیا هیچ نمی خواهد و خون ندا و سهراب و کیانوش و کهریزکی ها هنوز از چشم مادران شان می چکد و قلب پدرها هنوز می سوزد. پدر و مادرهایی که حالا خود را پدر و مادر همه ی آن هایی می دانند که عده ای جان پاک شان را آسان ستاندند.

به امید خدا همینطور هم خواهد شد و رییس جمهور منتخب مردم ایران که تا حد زیادی ثابت کرده صدای مردم را شنیده، صدای خانواده های داغدار و منتظری که بسایرند را خیلی زودتر بشنوند و دل هایی را که شادی از یاد برده اند - مثل دل مادر حسین رونقی - را کمی مرهم بگذارد و خداکند که هیچ کس از این حق ها کوتاه نیاید. به هر دلیلی کوتاه نیاید.

این جا جای نشستن نیست



مسیر کارم طوری است که هر روز از جلوی فرهنگستان هنر رد می شوم؛ می گویند خانه ی دوم میرحسین است. بیش تر اوقات روز چند نفر آن جا نشسته اند برای استراحت، غذا خوردن و جای دنجی هم برای دانش جویان هنر است که بنشینند و با هن گپی بزنند. از آن جا که رد می شوم خود به خود روی لب ام ذکر "یاحسین..میرحسین" می نشیند و بیش تر از همیشه دل ام یاد در حصرها و در بندها می کند.

خودم اما هیچ گاه دل ام نمی آید بروم و چند دقیقه ای بنشینم. یاد آن هایی که نزدیک هزار روز است محصورند و یاد آن هایی که آزادی وجودشان را به آزادی جسم نفروخته اند. یاد آن مادرانی که پای شان ناتوان شده از بس که از این دادگاه به آن زندان و از آن زدان به آن مرجع می روند و عدالت را نمی یابند و یاد ایستادن پاهای ام را از نشستن باز می دارد. یاد مهدی کروبی و زهرا رهنورد یاد زندانیان بی گناه سیاسی.

این روزها می تواند دردناک ترین روزهای زندگی هر ایرانی باشد. هر ایرانی که این روزها از خبری، انتخابی، انتصابی و اتفاقی شاد می شود باید بداند که این کورسوهای امید از دل آزادگانی می تابد که زندگی را زیباتر می خواستند برای همه ی مردم شان و چقدر بی انصافی است که بسیاری از افراد جامعه ی ما سعی می کنند در مقابل این جریان خود را به نفهمی بزنند و ترس خود را پشت نقاب عقیده پنهان کنند!

امید که جوانه های سبزی که هر روز در دل ها می رویند در دل افرادی که از دخالت در اساسی ترین و بنیادی ترین حقوق خودشان هراس دارند هم بروید و خواستن حقوق مدنی فقط مختص یک قشر خاص نباشد و رسیدن به ابتدایی ترین حقوق مردم انقدر سخت نباشد.

برای زندانیان سیاسی همیشه زود دیر می شود آقای روحانی!

از روزی که حسن روحانی جایگاه ریاست جمهوری را به دست آورده اتفاقات خوبی افتاده. اتفاقات بد هم افتاده ولی گویا بیشتر رای دهندگان و خبرنگاران و کاربران فضای مجازی دیدگاه یکسانی دارند که حالا وقت ایجاد تنش نیست و این یک فرصت بسیار ایده آل برای مردی است که دولت اش را امید و تدبیر نامیده.
 
اتفاقات شیرینی که در این مدت کوتاه افتاده کوچک نیستند هیچ، بسیار هم با ارزش و خوب هستند. انتخاب چند وزیر بسیار خوب (که البته انتخاب جعفر توفیقی می تواند در هرچه بهتر شدن این کابینه نقش بزرگی داشته باشد)، نشستن شخصی مانند احمد مسجد جامعی بر صندلی ریاست شورای شهر تهران،برکناری اشخاصی مانند مرتضوی و شریعتی از سمت های شان و...
 
اما چه مادران و پدران و فرزندانی که چشمه ی اشک شان خشکیده و امید دارند به یک خبر؛ خبر آزادی پدران و مادران و فرزندان شان. حسین رونقی ملکی، مادرش و رفقای اش در این چند وقت کاری کردند که دنیا به احترام شان ایستاد. صدای حسین رونقی صدای زندانیانی بود که مانند حسین حقوق شان در زندان هم پایمال شده چه برسد به بیرون از زندان! ولی در ایران دریغ از یک واکنش امیدوار کننده از یک مسئول. انگار وعده دادن برای احقاق حقوق انسان ها در ایران به حرف های در گوشی بدل شده و فقط سید محمد خاتمی است که بار این شهامت را به دوش می کشد.
 
خوشبختانه حسین اعتصاب اش را شکست، به خاطر مادرش و به خاطر رفقای اش. حسن روحانی شاید حق داشته باشد این روزها بیش تر پیگیر وضع متشنج منطقه و وضع اسفبار معیشت مردم باشد که مجبور هم هست که باشد. اما آقای روحانی می داند و تاریخ این را نشان داده که پیگیری موضوع زندانیان سیاسی خیلی زود می تواند دیر شود؛ همانطور که برای امیرزضا میرصیافی شد و برای اکبر محمدی و برای ستار بهشتی و برای زندانیان کهریزک و کاش که تا باز هم دیر نشده آقای دکتر به فکر کلیدی برای این قفل بزرگ باشد.

یادش بخیر؛ چه "بالاترینی" بود!

همه ی خبرگزاری ها، اخبار روز، اخباری که امکان اش نبود رسانه ای شوند، وبلاگ هایی که مطالب شان دیده می شد، کمک به انتشار عکس ها و ویدئوهای جنبش سبز، بیانیه های موسوی و کروبی به طور خلاصه بگویم: "یک شبکه ی اجتماعی بسیار قدرتمند و کارآمد".

وبسایت بالاترین را بیش تر از انتخابات 88 شناختم. سیستم خیلی جالب و قانونمند در به اشتراک گذاری مطالب، تصاویر، اخبار و ویدئوهای مختلف که حتا قدرت این را داشت یک خبر کوچک را از خانواده ای نیازمند، به خبر روز تبدیل کند. رای دادن به شکلی بود که واقعن لینک ها بر اساس شایستگی به چشم می آمدند. حالا بماند که برخی هم شیطنت هایی می کردند ولی تقلب های شان زیاد به چشم نمی آمد. اما امروز این چنین نیست و واقعن گاهی فکر می کنم وارد فضای دیگری شده ام و فقط آدرس همان است.

حالا وارد بالاترین که می شوی امتیاز لینک ها شگفت زده ات می کند! لینکی درباره یک خاندان که شاید در دنیا جمعن چند هزار نفر طرفدار داشته باشند و می خواهند از یک "مستبد خونخوار" که یار شفیق اش "شعبان بی مخ است" قهرمانی تاریخی بسازند در عرض چند دقیقه ده ها رای می آورد ولی یک لینک درباره زندانیان سیاسی، نقض حقوق بشر، مسایل علمی و ... با جان کندن کاربران داغ می شود.

امروز در بالاترین طرفداران جنبش سبز و جامعه مدنی ایران مورد توهین های پی در پی قرار می گیرند و ادبیاتی که یک گروه کم تعداد (که البته هرکدام چندین "آی دی" دارند) راه انداخته اند آدم را یاد انجمن های وبسایت های بی در و پیکر می اندازد.

بدون شک وبسایتی با این حجم از لینک را کنترل مطلق کردن و جلوگیری کردن از هرگونه تخلف در آن ممکن نیست ولی شاید بتوان با جلوگیری از تخلفات و بی ادبی های مشهود که اکثرن هم از کاربران پرامتیاز سر می زند به بازگشت بالاترین به روزهای خوب اش کمک کند. این که هرکس آزاد است لینکی با محتوایی دل خواه منتشر کند به جای خود ولی منفی های بی مورد به لینک ها، فحاشی و بی ادبی در بخش نظرات، بالا آوردن یک لینک به صورت باندی و... چیزی نیست که بالاترین چند سال پیش دنبال می کرد.

ادعای آزادی و ادبیات "شعبان بی مخی"

پس از انتخابات ریاست جمهوری و انتخاب دکتر حسن روحانی، موج امیدواری در میان جامعه مدنی برای تحقق خواسته های حداقلی شان ایجاد شده و همه بی صبرانه منتظرند تا حسن روحانی کلید معروف اش را درقفل هایی که در این هشت سال ساخته شد ببرد و وضعیت را کمی بهبود بدهد. این موج امیدواری تا جایی رسیده که بسیاری از کارشناسان آن را از دوم خرداد هم بزرگ تر و مهم تر می دانند و حرکتی رو به جلو در ادبیات و رفتارهای مدنی مردم و فعالان سیاسی می دانند.

از اصلاح طلبان تندرو گرفته تا میانه روها، ملی مذهبی ها، لیبرال ها و حتا بسیاری از طرفداران پر و پا قرص جمهوری اسلامی با رای دادن به حسن روحانی امید بسته اند به تغییراتی متناسب با دیدگاه های فردی و یا حزبی شان.

چیزی که همیشه در جامعه ی مدنی ایران و کسانی که پیشگام و یا همراه با جنبش آزادی خواهی ایران بوده اند مشهود است و جای تردیدی در آن نیست ادبیاتی آرام، به دور از خشونت، به دور از توهین و فحاشی به هر شخصی، بی طرفی در قضاوت و عدم تعصب است که این ادبیان چندین دهه است این جنبش را پایدار نگه داشته.

این یاد آوری در مورد ادبیات جامعه ی مدنی ایران به علت تعجب از جریان "شاه دوست" است که به قول خودشان جان تازه گرفته اند و پس از پخش مستندی پر ازتحریف تاریخ و طرفدارانه از شبکه ی من و تو به تکاپو افتاده اند. البته ایجاد هیجان در این دوستان اغلب مواقع همراه با فحاشی به طرف مقابل و یا در بهترین حالت توهین و تحقیر مخالفان شان همراه است.

جالب این جاست که طرفداران استبداد رضاخان که مخلوق نسل شعبان بی مخ ها است و خودکامگی اش را پسرش هم تایید کرده، برای همه ی جنایات رضا خان توجیهی به سازندگی را می آورند! مگر دولتی در طول تاریخ در هیچ کشوری وجود داشته که از خود سازندگی و ساخت و ساز به جای نگداشته باشد؟

نکته ی آخر این که ادبیات شعبان بی مخی و نوچه های اش دیگر جایی در جامعه مدنی ندارند. مثال ساده این که هرکس به پوشش اجباری و تصمیم برای اجبار در نوع پوشش معترض است کشف حجاب را که صد البته بدتر از حجاب اجباری است را هم محکوم می کند.

شیخی برای تغییر؛ مهدی کروبی

 تغییر برای ایران؛ این شعار بیش ترین اثر را در تغییر تصمیم ام برای عدم شرکت در انتخابات 1388 داشت. نام مهدی کروبی  به اندازه ی این شعار بود؛ پیشینه ی سیاسی اش و جسارت اش ترغیب ام کرد تا پای صندوق رای بروم با این که می دانستم میرحسین موسوی طرفداران بسیار بیش تری دارد. وقتی تا ساعات نخست اعلام نتایج میرحسین با اختلاف بسیار بالا به نفر پس از خود در رتبه نخست قرار داشت و مهدی کروبی با تعداد آرای متحیر کننده (زیر 100 هزار نفر) در رده ی آخر قرار داشت تلویزیون را خاموش کردم و خوابیدم؛ انگار می دانستم نتایج طور دیگری اعلام خواهد شد.
 
مهدی کروبی پای رای ام ایستاد و من هم تا ابد خواهم گفت که به این رای عشق می ورزم و افتخار می کنم. شیخ تهدید شد، توهین شد، کتک خورد و باز هم ایستاد. خیلی ها که معلوم الحال هستند این ها را حرص قدرت می دانستند و هنوز هم می دانند. خوب است این دوستان سال 84 را به یاد بیاورند که مهدی کروبی پس از آن انتخابات، در آن فضای سیاسی که مردم به هیچ وجه مانند امروز حامی نبودند، از تمامی پست های حکومتی خود کناره گرفت و حزبی مستقل تشکیل داد.
 
تغییری که امروزه ایجاد شده و اهمیتی که مردم عادی از جمله خود من به مسایل سیاسی و فعالیت های مدنی می دهند بدون شک بی تاثیر از ایستادگی مردان بزرگی چون میرحسین موسوی و مهدی کروبی و زنان دلیری مانند زهرا رهنورد نیست. شاید اگر لحظه ای لغزش و عقب نشینی در رفتارهای این محصوران بی عدالتی وجود داشت دل خیلی ها سرد می شد و عواقب جبران ناپذیری برای جامعه مدنی ایران به جا می گذاشت.
 
امروز شاهد این هستیم که با وجود بیماری های متعدد که همراه با سن بالای مهدی کروبی همراه است زندان بان ها حتا از درمان وی در آسایش هراس دارند و این ها هرچند دل ها را خون می کند ولی خودش دل گرمی است برای ادامه ی راه
تغییر برای ایران

مشقی برای بی بی سی؛ آذربایجانِ ایران" نه "آذربایجانِ ج.ن.و.ب.ی"

رونمایی از چهره ی واقعی بی بی سی و صدای آمریکای فارسی (نه پارسی) از زمان بعد از انتخابات ریاست جمهوری یازدهم ایران بهتر و پر رنگ تر انجام شد؛ زمانی که مردم برخلاف خواسته ها و تبلیغات منفی این شبکه ها اتحادشان را نشکستند و رای دادند و کسی را که صلاح دانستند انتخاب کردند.


در این سال هایی که از دو انتخابات سوال برانگیز نهم و دهم گذشت، همیشه بی بی سی و صدای آمریکای فارسی سعی می کردند اخبار زندانیان سیاسی، خرابکاری های دولت و نقض حقوق بشر در ایران را به صورت گسترده به گوش ها و دیده ها برسانند و خود را صدای جنبش اعتراضی ایران جلوه دهند.

  اما در این چند هفته به وضوح تغییر مواضع بی بی سی در پوشش اخبار داخلی ایران از جمله سخن های دکتر روحانی، اخبار مربوط به زندانیان (مرخصی ها، آزادی ها و بازداشت ها) و خبرهای مربوط به فعالین مدنی و ... به چشم می خورد به طوری که در نیم ساعت اخبار بی بی سی اخبار افغانستان، مصر و یا حتا سقوط یک هواپیما در کره جنوبی به ریزترین شکل ممکن تشریح و تفسیر می شود ولی در حالی که در یکی از حساس ترین شرایط سیاسی تاریخ ایران هستیم مهم ترین اخبار مربوط به ایران (به ویژه داخل ایران) اگر بیان شوند به شکب اخبار کوتاه است و گذری!

صدای آمریکا هم که در این چند وقت کل شبکه را کنترات داده بود به آن آقای عینکی که اسم اش را هم نمی دانم و فقط کارش تماس با مخالفان رای دادن و سرزنش رای دهنگان بود و این کار را تا روزها پس از انتخابات ادامه داد.

این رفتارها با مطلب بی شرمانه ی بی بی سی به اوج رسیده و خوب است که رسانه ی کودتاگر بی بی سی بداند و یاد بگیرد که از این به بعد بنویسد و بخواند "آذربایجانِ ایران"

خواسته های حداقلی پیش از خواسته های بزرگ تر

هر روزی که به آغاز ریاست جمهوری حسن روحانی نزدیک می شویم بر کسانی که به امید کلید تدبیر و امید رای شان را در صندوق انداختند روشن تر می شود که نیاز به حمایت مداوم از برگزیده ی مطلق مردم بسیار مهم و لازم است. صد البته حمایتی همراه با نقدهای منطقی و به موقع و همچنین پیگیری و تشویق برای انجام و به سرانجام رساندن وعده های انتخاباتی.

عده ای از ابتدای موجی که برای انتخابات شکل گرفت قصد ایجاد نا امیدی و سرخوردگی در مردم داشتند که تا اینجا هیچ موفقیتی به دست نیاورده اند. البته این عده حتا پس از پیروزی مردم در انتخابات هم کوتاه نیامده اند و هر روز به بهانه ای مردمی که در انتخابات شرکت کردند را بی فکر می خوانند؛ چرا که به طرز تفکر آن ها (که اغلب هم طرفدار شاهنشاهی که خود نوعی دیکتاتوری مطلق است) توجه نکرده اند و انتخابات را تحریم نکرده اند.

بدون شک پس از این همه سال سختی و رنجی که مردم کشیده اند و این همه ناکارآمدی ها و ضررهای با قصد و بی قصدی که به زندگی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مردم ایران زده شده هیچ عقل سالمی از حسن روحانی انتظار ندارد که در یک هفته یا یک ماه یک ویرانه را آباد تحویل بدهد! اینجا خواسته های حداقلی می توانند اولین کلیدی باشد که مردم خودشان در دس تحسن روحانی قرار بدهند که از هر نظر به نفع ما و دولت منتخب مان است.

ما همه دوست داریم حصر شکسته شود و زندانیان سیاسی آزاد شوند ولی چنین چیزی چطور ممکن می شود وقتی از طریق هیچ رسانه ی ملی یا دولتی و یا حتا خصوصی نشود این موضوع را مطرح کرد؟ فیسبوک و تویتر و بالاترین رسانه مجازی هستند ولی یادمان باشد اکثر قریب به اتفاق جمعیت این شبکه ها را خود م شکیل می دهیم. رسیدن به خواسته های حداقلی یعنی ما حق اعتراض داشته باشیم تا بتوانیم به مورد اعتراض دست پیدا کنیم.

همه ی ما دوست داریم زندگی اقتصادی بهتری داشته باشیم. خواسته حداقلی برای رسیدن به اقتصاد خوب، حمایت از تولید داخلی است و کوتاه کردن دست غارتگرانی مانند چین از بازار آزاد ایران است که خود همین ها هم یک سری پیش نیاز دارند.

هرچه که ما دوست داریم به میل خودمان باشد نیاز به خواسته های کوچکی دارد که سال هاست هم خیلی جدی گرفته نشده و هم خیلی بی مهری در قبال شان صورت گرفته و نخستین نیاز یک جامعه ی مدنی برای رسیدن به اسن خواسته های داشتن حق برای خواستن نیازهای اش است. به قول میرحسین موسوی همه ی خواسته ها باید از پایین به بالا باشد نه از بالا به پایین.